تناقض ادعای نبوت بهاء الله با همزبانی و تفاهم فرهنگی در سیره انبیاء
یکی از سیره مشترک انبیاء الهی(یعنی آنچه در میان هم پیامبران دیده میشود)، همزبانی و تفاهم فرهنگی با مردم است. هر پیامبری در هر جا مبعوث شود، به زبان مردم همان سرزمین سخن میگوید، و خودش نیز یا از همان نژاد است و یا در بین آن نژاد به سر برده است؛ به گونهای که همهٴ مردم آن منطقه، از سوابق او آگاهند و او نیز از آداب و رسوم و تأثیرپذیری یا تمرّد آنان با خبر است: ﴿وما أرسلنا من رسولٍ إلّا بلسان قومه﴾؛(1) هیچ پیامبری را اعزام نکردیم، مگر این که با زبان فرهنگ مردم خویش آشنا باشد و مردم هم با زبان و فرهنگ او آشنا باشند.
وجود همزبانی بین پیامبر و امت لازمهٴ درمان دردهای فرهنگی جامعه است، زیرا پیامبران نسبت به مردم خود سِمَتِ طبیب فرهنگی دارند. منظور از زبان در این جا تنها لهجه، یا لغت نیست، بلکه فرهنگ مردم نیز مراد است. پیامبر باید نقاط ضعف و قدرت امت را بداند و سوابق او نیز باید نزد آن مردم روشن باشد. انسانی ناشناس نمیتواند، پیامبر امّتی ناشناخته باشد، زیرا مردم در برابر ناآشنا تمکین نمیکنند. اما کسی که در بین مردم بوده، میتواند بگوید: ﴿فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾؛(2) من سالیان متمادی در بین شما بودم و همه سوابقم برای شما روشن است. شما درست بیندیشید و تعقّل کنید؛ تا به صحت دعوت و صدق دعوی من پی ببرید.
آنگاه اگر پیامبری اتمام حجّت کرد و فرهنگ مردم را شناسایی کرد، و مردم از او معجزه خواستند و او معجزه آورد، ولی آنان ایمان نیاوردند، ممکن است خدای سبحان آنان را عذاب کند، زیرا هلاکتِ بعد از تمامیت حجّت هلاکتی بر اساس بینه است: ﴿لیهلک من هلک عن بینةٍ﴾.(3) عذاب کافران و تبهکاران نیز پس از اعزام پیامبران است: ﴿وما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً ٭ و إذا أردنا أن نهلک قریةً أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقَّ علیها القول فدمَّرناها تدمیراً﴾.(4)
راه تعذیب امّت تبهکار این است که ابتدا اوامر الهی توسط پیامبر به آنها ابلاغ شود وآنگاه که فسق دامنگیرمترفان آن امّت شد، با عذاب الهی درهم کوبیده شوند. بعد از فرستادن پیامبران و اتمام حجّت از جهت اعجاز و تمام شدن مهلت، امر الهی فرا میرسد.
انبیای الهی حجت را بر مردم تمام میکنند و اگر مردم تمرّد کنند، خداوند بهحیاتشان خاتمه میدهد و عادلانه داوری میکند: ﴿ولکلّ امّةٍ رسولٌ فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط وهم لا یظلمون﴾؛(5) ممکن نیست امتی بدونپیغمبر باشد. خدای سبحان اگر امتی را بدون پیغمبر رها کند، معنایش این است که یا تدبیر آنان را نخواسته و یا تدبیرشان را به خودشان واگذار کرده است و این بدان معناست که قانون بشری بتواند مدبّر بشر باشد؛ در حالی که هیچ یک از این دو را وحی و عقل نمیپذیرد؛ نه میتوان پذیرفت که خداوند تدبیر امور بشر را نخواسته و نه میتوان پذیرفت که خداوند خواسته باشد بشر با فکر خود، خویش را تأمین کند، بلکه هم تدبیر جوامع بشری را خواسته و هم راه منحصر آن را وحی دانسته است.
در سورهٴ توبه نیز میفرماید: ﴿وما کان الله لیضلَّ قوماً بعد اذ هدیهم حتّی یبین لهم ما یتَّقون انَّ الله بکلِّ شیءٍ علیمٌ﴾؛(6) خداوند هیچ گروهی را به اضلال کیفری گرفتار نمیکند، مگر بعد از اتمام حجت؛ سنّت خداوند بر این است که هیچ قریهای را عذاب نکند مگر این که از مرکز آن قریه، سخن وحی و رسالت به گونهای روشن به گوش مردم رسیده باشد: ﴿وما کان ربُّک مهلک القری حتّی یبعث فی أُمِّها رسولاً یتلوا علیهم ایاتنا وما کنّا مهلکی القری الّا و أهلها ظالمون﴾.(7)
اگر بعد از بعثت آن پیامبر و اتمام حجّت با ابلاغ پیام الهی و آشنا کردن مردم به برنامههای وحی و رسالت مانند تلاوت آیات و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت، کسی بر جهالت خود لجاجت ورزید و هوای خویش را بر هدایت وحی و رفاه دنیا را بر تحصیل آخرت و اندیشهٴ خویش را بر سروش فرشتگان رجحان بخشید، گرفتار عذاب الهی میشود.
منشأ همهٴ این تعذیبها، عداوت مترفان، استهزای متکاثران، سرکشی زمامداران، خودسری جاهلان، هوسمداری عیاشان و هواپرستی دلباختگان طبیعت است که همواره مزاحم سفرای الهی بودهاند، به طوری که خداوند میفرماید: ﴿یا حسرةً علی العباد ما یاتیهم من رسولٍ الّا کانوا به یستهزؤون ٭ ألم یروا کم أهلکنا قبلهم من القرون انَّهم إلیهم لا یرجعون﴾؛(8) مگر ندیدند امم پیشین را، که انبیای گذشته خود را استهزا کردند و به دست عذاب سپرده شدند و دیگر باز نگشتند؟
این تزاحم میان جهل و علم و جور و عدل و هزل و فصل و خلاصه باطل و حق از لوازم نبوّت عامه در نشأه ماده است. در جای دیگر میفرماید: ﴿وکم أرسلنا من نبّیٍ فی الاوّلین ٭ وما یاتیهم من نبّیٍ الّا کانوا به یستهزؤون ٭ فأهلکنا أشدَّ منهم بطشاً ومضی مثل الاوَّلین﴾.(9)
چنین نیست که اگر مترفان و مسرفان یک امّت انبیای خود را استهزا کردند و دعوت آنها را نپذیرفتند، خداوند دیگر پیامبر اعزام نکند و آنها را به حال خود واگذارد؛ بلکه حجت را برآنها تمام میکند: ﴿أفنضرب عنکم الذّکر صفحاً إن کنتم قوماً مسرفین﴾.(10) حتی اگر تنها یک نفر در روی زمین باشد، باید برای او حجّت حق وجود داشته باشد، زیرا حجت، قبل از خلق و همراه آن و بعد از آن هست: «الحجّة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق».(11)
همانطور که فرا گرفتن احکام و حِکَم بر مردم نادان واجب است، یاد دادن آنها بر دانایان نیز لازم است. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: در نوشتهٴ امیرالمؤمنان (علیه السلام) خواندم که خداوند از نادانان پیمان فراگیری علم را نگرفت، مگر آن که از دانایان تعهد یاد دادن به جاهلان را گرفته بود چون علم قبل از جهل است: «قرأت فی کتاب علی (علیه السلام) انّ الله لم یأخذ علی الجهّال عهداً بطلب العلم حتّی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهّال لأنّ العلم کان قبل الجهل»؛ خداوند قبل از این که بشر عادی را در روی زمین خلق کند، حجت خود، یعنی آدم (علیه السلام)، را آفرید، تا حجت او قبل از خلق وجود داشته باشد، بهطوری که وقتی انسانها آفریده شدند، حجت الهی را ببینند. ممکن نیست خداوند در نتیجه اسراف و اتراف عدّهای، مردم را به حال خودشان رها کند و برایشان رهبر نفرستد.
حال که این مقاله را بدون هیچ پیشداوری خواندید، آیا میتوانید به این چند پرسش پاسخ دهید:
1. چرا حسین علی نوری (بهاء الله) در عراق و بعد در مناطقی دیگری که فردی گمنام بود، ادعای نبوت کرد، نه در ایران که شناخته شده بود و مردم او را میشناختند؟
2. حسین علی نوری چه شناختی از فرهنگ مردم عرب زبان عراق و فلسطین و... داشت که با آنان تفاهم فرهنگی داشته باشد و برای آنان مبعوث شده باشد؟ چگونه او که نه زبان آنان را به درستی میدانست و نه از فرهنگشان آگاه بود و از سوی دیگر خودش هم نزد آنان ناشناس بود، توقع پذیرفته شدن نزد آن مردم را داشت؟
3. چرا حسین علی نوری به زبان مخاطبانش کتاب نیاورده است؟ مگر او در ایران مبعوث نشد؟ چرا بقیه آثار او به زبان فارسی است؟ مگر او در میان عرب زبانان نبود؟
4. چرا برای مردم معجزه نیاورد تا اتمام حجت شده باشد و اگر مردم به او گرایش نیافتند، مستحق عذاب الهی باشند؟
5. راستی میدانید که نه تنها حسین علی نوری، بلکه عباس افندی نیز در حال تقیه در بین مردم زندگی میکردند به گونه که کسی آنان را مدعی نبوت و رسالت و ... نمیدانست، بلکه مردم گمان میکردند آنان مسلمان هستند، زیرا حسین علی نوری که در زندان بود و مردم از او اطلاع چندانی نداشتند و عباس افندی هم که پس از پدرش تشکیلات بهائیت را به ارث برد، پیوسته در نماز جماعت و جمعه مردم شرکت میکرد و هیچگاه خود را از صف مسلمانان جدا نکرد، پس چگونه مردم باید از چنین افراد مجهول و ناشناخته ای تبعیت کنند؟
پانوشت
1. سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 4.
2. سورهٴ یونس، آیهٴ 16.
3. سورهٴ انفال، آیهٴ 42.
4. سورهٴ اسراء، آیات 15 ـ 16.
5. سورهٴ یونس، آیهٴ 47.
6. سورهٴ توبه، آیهٴ 115.
7. سورهٴ قصص، آیهٴ 52.
8. سورهٴ یس، آیات 30 ـ 31.
9. سورهٴ زخرف، آیات 6 ـ 8.
10. سورهٴ زخرف، آیهٴ 5.
11. کافی، ج1، ص177.
12. اصول کافی، ج1، ص410: کتاب فضل العلم، باب بذل العلم.
مقالات مرتبط
۱. تناقضات تعالیم بهائیت (تحری حقیقت)
۲. دعوت به تحقیق و نفی تقلید در سیره پیامبران الهی
۳. دعوت اسلام به دینداری بر پایه تحقیق و نفی تقلید
۴. دعوت به تعقل در اسلام
۵. تقلید وحی بر پایه عقل
۶. چرایی و چگونگی تسمک پیامبران به سیره گذشتگان
7. آیا در غرب پیامبری ظهور کرده است؟
8. بهترین ارمغان نبوت و رسالت
لینک پیگیری مقالات در پیام رسانها:
ایتا:
https://eitaa.com/bahaiat